سرگرمی یه روز گرم
دو روز بود که بچه ها را می بردم توی کوچه (البته کوچه بن بست و ماشین به ندرت و با سرعت خیلی پایین میاد) دیدم آوردنشون توی خونه خیلی سخته . تنهاایی پارک هم نمی تونم ببرم مامانم هم هنوز مسافرت هستن و فکر کنم برای ماه مبارک بیان. منم دو روز بود که بچه ها را صبح یا عصر بدون پوشک می گذاشتم توی حیاط بازی کنن . اعتراف می کنم که پدرم در آمد. می دونم خیلی وقته می خواهم از پوشک بگیرم ولی حقیقتا تنهایی نمی شه. من وسواس نیستم ولی هرکی جیش می کرد براش توضیح می دادم و می گفتن بشینه و بعد دستاش و پاهاش و خودش و اسباب بازی دستش را آب می کشیدم . خواستم بچه ها با این عمل طبیعی بدن آشنا بشن ولی دیوانه شدم اما عصبانی نشدم هر وقت دلم می خواست جیغ بنفش بکشم ...